نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

12اردیبهشت روز معلم و روز شهادت استاد مطهری


 



:: بازدید از این مطلب : 615
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 12 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

سلام.نشست صمیمی وتجزیه وتحلیل برنامه های هیئت مشتاقان کربلاباحضورکلیه دوستان

امشب ساعت9:45 - حسینیه قرآن وعترت

 



:: بازدید از این مطلب : 610
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 10 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

چه تعبیری خدا در نقطه دارد

که تفسیری جدا هر نقطه دارد

به تعداد بهار عمر زهرا(س)

همین اندازه کوثر نقطه دارد!

(سوره ی کوثر ۱۸ نقطه دارد)

 



:: بازدید از این مطلب : 684
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

قبل ازاینكه كسی دست یتیمی به سر اینها بكشه،خودم می خوام بكشم،فضه می گه هر چی خانم گفت:گوش كردم،آب گرم كردم،حسنین و زینبین و آروم می شست،دست می لرزه،جوان هیجده ساله دستش داره می لرزه،بچه ها رو كه شست،دو پسرهارو فرستاد مسجد، دخترم فرستاد خانه فامیل كنار خونه خودش،بعد فرمود فضه آب  داریم،آره بی بی جان؛فرمود:می خوام خودمو شستشو بدم،این خونها رو پاك كنم،فضه می گه دیدم آب هی می ریخت،كمك می كرد این پیراهن از بدن جدا بشه،پیراهن چسبیده بود به زخم،فضه میگه من جرأت نمی كردم،دست بزنم،هی  آب می ریخت از زیر پیراهن،بدن و شستشو می داد،می فرمود،امشب اگر علی خواست بشوره،باید همینطوری كه خودم شستم،بشوره،

این مرگ پله پله ی تو غصه خوردنی است

ای دنده ها زروی لباست شمردنی است

چشم تو خواب دارد و خوابت نمی برد

با سیل اشك خواب زچشم تو بردنی است

بر استخوان نشست جمال جلالیت

این هیبت عظیم به خاطر سپردنی است

این زخم بد قِلق، قورق زینبت شكست

بر تن به جای مرهم زینب فشردنی است

برای اینكه ،عباس عموی پیغمبر اُمد،خیلی ها تو منبر از این آقا آبروداری می كنند،امروز اُمد آخر سر گفت:اگه زهرا از دنیا رفت، مارو خبر كنید،بر همین مبنا این بیت شعر گفته شده،علی می گه:

فامیل من برای تو خرما خریده اند

بعد از عیادت تو كه گفتند مُردنی است

تمومه كارت،این خط شعرم برا تموم سینه زنای ابی عبدالله علیه السلام

چشم تو گود رفت كه عادت كند حسین

طفلی حسین جانب گودال بردنی است



:: بازدید از این مطلب : 595
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 1 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت


 

شب تاریكه،دستور اینه كه عزیزان من،صداتون به گریه بلند نشه،عزیزان من هیچ همهمه و زمزمه نداشته باشید،از بقیع برگشتند آقا امیر المؤمنین علیه السلام،جنازه ی اصلی توی اون تابوتی است كه خود خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها دستور دادند،توی حجره، قبر فاطمه زهرا آماده،جنازه رو بغل كردند امیر المؤمنین علیه السلام،فقدسترجعة الودیعه،رفتن پایین،گذاشتن تو قبر،همه ی این ها حرف داره سخن داره،فقط یك كلامه،وقتی آقا امیرالمؤمنین علیه السلام خواستند از قبر بیاند بالا،زانوهای حضرت لرزید دیگه توان نداره،همه ی زمین خورده های عالم یا علی می گن،حركت می كنند،علی علیه السلام اونجا زمین خورد،هیچ كی نبود،یه نگاهی كرد به بچه ها،نگاه عمیق به حسن،نگاه كرد،چشماشو برگردوند،به حسین نگاه كرد،چشاشو برگردوند،به ام كلثوم نگاه كرد چشاشو برگردوند،به زینب نگاه كرد،صدا زد زینب جان بیا زیر بغلم و بگیر.



:: بازدید از این مطلب : 691
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 1 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

می رفت علی و می كشید از دل آه

از همسر خویش بر نمی داشت نگاه

چه همسری

دیدن كه زیر لب علی می گوید

لاحول ولا قوة الا بالله

چهل تا از این نامردها از یك طرف بكشن،بی بی یه تنه با همون دستش،از یه طرف،اونها كشیدند وبی بی كشید،بعد قصه ی قنفذ پیش اُمد،بعد بی بی بیهوش شد،بردند آقارو،از جا بلند شد فرمود:فضه علی مو كجا بردند،بی بی جان علی رو بردند مسجد،از اینجاشو برات بگم:

موج كوثر چون به مسجد سرنهاد

لرزه بر دنیا و ما فیها فتاد

چادرشو سرش كرد،مگه من می ذارم علی مو ببرند،وارد مسجد شد بی بی ،چه صحنه ای بود اون صحنه.

گفت:در طغیان عشقم كوثرم

تیغ داران پیش مرگ حیدرم

می دهم جان،جان او را می خرم

هرچه پیش آید علی را می برم

مادر دلاورم،مادر پهلوونم،مادر رشیدم،مادر شجاعم،مادرمن،بانوی من

می دهم جان،جان او را می خرم

هرچه پیش آید علی را می برم

بكش كنار شمشیرتو از سر علی ه من،من اینجام

بیم دارید از من و از آه من

سیل عشقم كیست سدّ راه من

دست خالی گر نشد حل مشكلم

ذوالفقاری سازم از آه دلم

الان گیسوانم و پریشون می كنم،الان نفرینتون می كنم،علی ه من و رها كنید،سلمان می گه،دیدم،پایه های مسجد به لرزه اُفتاد،دیوارهای مسجد از جا كنده شد،چونان كه یك انسان به راحتی از زیر دیوار  می تونست عبور كنه،مسجد بین زمین و آسمان،الانه كه عالم كن فیكون بشه،

دید ساقی كوثرش را در خروش

رحمت رحمانیش آمد به جوش

خیلی برا علی سخت بود،یه نگاه به زهرا كرد جیگرش آتیش گرفت،

می دهم جان،جان او را می خرم

هرچه پیش آید علی را می برم

آسمانه دیده را پر ابر كرد

گفت سلمان

به زهرا بگو باز باید صبر كرد

گفت سلمان

این پریشان گیسوان سوخته

آتشی در آسمان افروخته

تا نگشته آسمانها زیر و رو

با زبان مرتضی با او بگو

ای عروس آسمانیه خدا

ترجمان مهربانیه خدا

ماه پیشانی جبین پر چین مكن

فاطمه جان علی نفرین مكن

فاطمه رو آرام كرد امیرالمؤمنین علیه السلام،زهرا جان غصه نخور،اینها كاری ازشون بر نمی آد،بابات همه رو به من خبر داده،زهرا جان غصه نخور الان باهم می ریم خونه،من كنارتو هستم

 




 



:: بازدید از این مطلب : 681
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 1 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

بسم الله الرحمن الرحیم

اینهایی كه از دنیا می خوان برن،معمولاً اون روز آخر حالشون جا می آد،تجربه شده،یه دو سه ساعتی،حالشون خوبه،با بستگانشون صحبت می كنن،حرف می زنن،یهو دوباره  حالشون بهم می خوره از دنیا می رن،معموله ،نمی دونم دیدید یا نه،حضرت زهرا سلام الله علیها،پاشدند،بنا كردند به كار كردن،لباس بچه هاشونو شستند،امیر المومنین یه موقعی وارد منزل شد،این و حاج واعظ قزوینی،نود سالش بود خونه ی حاج سید جواد صدیقی چهل سال،پنجاه سال پیش رو منبر گفته یادمه،گفت:وقتی امیرالمومنین وقتی سر زده وارد شد،دید كه حضرت زهرا جارو دستشه،اما وقتی داره حیاط و جارو می كنه،یه دستشم به كمرشه،از درد پهلو خیلی رنج برد،این منظره،با دل مولا چه كرد،این همه غزوات،این همه جنگ ها، هیچی امیرالمؤمنین رو به زانو در نیاورد،ولی شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها امیرالمؤمنین رو به زانو آورد،دو ركعت نماز خوند،دستشو بلند كرد،گفت:خدایا صبرم بده،از خدا صبر خواست،لباس بچه هاشو شست و حیاط و جارو كرد و آماده شد،ظاهراً اوایل ظهر حضرت از دنیا رفتند،كه رفتند امیرالمؤمنین رو خبر كردند،امیرالمونین بیا كه دیگه فاطمه رو زنده نمی بینی،امیرالمؤمنین علیه السلام به عجله آمدند،وقتی آمدند،دیدند حضرت از دنیا رفتند،پارچه ای روشون كشیدند،ولی وصیت نامه شون رو سینه شونه،كاغذ رو باز كردند،این وصیت نامه فاطمه سلام الله علیهاست،شهادت به وحدانیت خدا  میدهم،شهادت به رسالت پدرم،امامت شوهرم،شهادت می دهم بهشت حقه،آتش جهنم حقه،سئوال نكیر و منكر حقه،همه رو شهادت داد،بعد نوشت :یا علی تو سزاوارتری به من،تا تو هستی،من كی رو وصی كنم،تقاضام اینه كه،غسلنی و كفنی و دفنی باللیل،منو شب غسلم بده،همه دلشون می خواد روز تشییع  بشن،شما خودتون میگید مارو روز تشییع كنید كه رفقامون بیان،در دنیا فقط یه زنه،می گه من و شب تشییع كنید،شب غسلم بدن،شب منو كفن كنند،شب منو به خاك بسپار،حضرت به وصیت نامه عمل كرد،گفت:منو شب غسل بده،شب كفن كن،شب منو دفن كن،متأسفانه اسماء می گه من آب می ریختم،آقا بدنو غسل می داد،اما یه وقت دیدم،آقا دست از غسل برداشت رفت،سر به دیوار خانه گذاشت،های های گریه كرد،قصه ها داره،خدا رحمت كنه،آیت الله امینی رو،فرمودند:مدینه،صدای ناله ی زهرا سلام الله علیها رو كوچه های مدینه می شنیدند،احتمال داره زمان ظهور حضرت مهدی عجل الله تعال فرجه الشریف، كه علم بیست و حرفه،دو حرف ظاهر شده،بیست و پنچ حرف زمان حضرته،این صدا رو زمان حضرت از جو بگیرند،تلویزیون زمان امام زمان پخش كنه،شما صدای ناله رو زنده باشین بشنوید،اون وقت گریه می كنید،ضبطه الان تو آسمون هست، زمان ظهور حضرت،این صدارو می گیرند،به تلویزیون زمان حضرت وصل می كنند همه شما این صدارو میشنوید،همه تون غش می كنید،بعضی هاتون هم می میرید،سیدا كه میمیرند،بچه سیدا وقتی صدای مادرشونو بشنوند می میرند،بچه سیدا می میرند،قبرش كجاست سیدا،اونایی كه مدینه رفتید قبرشو پیدا كردید



:: بازدید از این مطلب : 596
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 1 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

روزی كه به كوچه خصم راهم بگرفت

ابر سیهی  چهره ی ماهم بگرفت

مادر همه وجودش و بچه اش،مردیكه لندهور  اُمده داره جسارت می كنه،زهرا به فكر خودش نیست،

بادست به دنبال حسن می گشتم

پسرم بیا،این خیلی وحشیه،پسرم این كوچیك و بزرگ سرش نمی شه،زن و مرد نمی فهمه،پسرم بیا

شما نمی فهمید ضربه ی سیلی یعنی چی،در روایت داره، و سحطت علی وجهها،سیلی یعنی جوری كه نهایتش قرمز بشه صورت،سحط یعنی یه نوع ضربه ای كه جای سالم تو صورت نمی ذاره،عمار و یاسر در زمان خلافت دومی بنا به دلایلی باهاش برخورد شد،همچین زدند تو صورت این پیرمرد،خورد زمین،گریه كنان اُمد خونه ی امیرالمؤمنین علیه السلام،گفت:عمار چرا گریه می كنی،مردی كتكت زدند،گفت:نه ناراحت این نیستم،علی،به حق رسول الله صلوات الله علیه سوگند،حالا فهمیدم با فاطمه ات چكار كرد.

این كه حضرت زهرا سلام الله علیها مُعصبت الراس بود،دستمالی به سر می بست،مرحوم قزوینی میگه: معصبت الراس،یعنی یه نوع دستمالی كه گوشه ی صورت رو بپوشونه،جای ورم كرده، و سحطت علی وجهها،صورتش و له و لورده كردند،كه فرمود چشمم دیگه جای دیگه ای رو نمی بینه


 



:: بازدید از این مطلب : 743
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 1 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

از تو آسمون چشات یه ستاره اُفتاده

بمیره زینب نفسات به شماره اُفتاده

ز ضربه ی دست عدو گوشواره اُفتاده

بمیرم برا نفس نفس زدن تو

بمیرم برا زخمای روی تن تو

بمیرم پر خون شده پیروهن تو

زهرا تنها با یك لشكر واویلا

مانده بین دیوار و در واویلا

اثر نهاده به بینایی ام چنان سیلی

علی مقابل ام ایستاده تار می بینم

دری كه سوخت در آتش زجای می اُفتد

دگر نیاز ندارد لگد برآن در زد

زهرا تنها با یك لشكر واویلا

مانده بین دیوار و در واویلا

از تو آسمون چشات یه ستاره اُفتاده

بمیره زینب نفسات به شماره اُفتاده

ز ضربه ی دست عدو گوشواره اُفتاده

بمیرم برا نفس نفس زدن تو

بمیرم برا زخمای روی تن تو

بمیرم پر خون شده پیروهن تو

كوچه، هیزم، آتش، مادر، واویلا

مانده بین دیوار و در واویلا

مگه یادم می ره من موندم و یه گل پر پر

مگه یادم می ره خونابه ی بال كبوتر

مگه یادم می ره زخم روی بازوی مادر

زهرا تنها با یك لشكر واویلا

مانده بین دیوار و در واویلا

شكسته از ضرب غلاف بازوان تو مادر

چه گویم از آتش و از گیسوان تو مادر

چه گویم از ضرب در و استخوان تو مادر

الهی بمیرم برا زخمای پهلوت

نبینم جای دست عدو روی اَبروت

نبینم باباجون داره می سازه تابوت

مگه یادم می ره من بودم  كوچه ی غم ها

مگه یادم می ره دست كسی كه می ره بالا

مگه یادم می ره روی زمین چادر زهرا

زهرا تنها با یك لشكر واویلا

مانده بین دیوار و در واویلا



:: بازدید از این مطلب : 910
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : جمعه 1 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

مادر مادر از عالمی تو سری

شكسته بال و پری

قرار قلب حیدر،فقط تو هستی مادر

علی اسیر غصه، تو در میان بستر

امان زشهر مدینه،كه غم نشانده به سینه

امان زغربت بابا،امان زضربه ی كینه

مادر مادر از عالمی تو سری

شكسته بال و پری

امان زدست بسته،امان زقلب شكسته

امان زتنگی كوچه،امان زبازوی خسته

بیادر دوباره مادر ،بزن به مویم شانه

بیا بگردم دورت،تو شمع و من پروانه

مادر مادر از عالمی تو سری

شكسته بال و پری

تو را به جان بابا،به سوز و آه شبانه

مرو مرو ای مادر،بمان صفای خانه

بدون تو میمیرم، بمان كنارم مادر

ببین كه خانه بی تو،شده مزارم مادر

پرستوی خونین بال، مثال حالت مادر

روایت حال تو ،شبیه یاس پرپر

مادر مادر از عالمی تو سری

شكسته بال و پری

بدون تو یا زهرا، علی غریب و تنهااست

كه غصه و غم هایش،زهرنگاهش پیدااست

نماز شب می خواندی،ولی نشسته بودی

زدی به خانه جارو ،ولی چه خسته بودی

قوت دست حیدر،سوره ی زخمی كوثر

زغصه ها كم سو شد، چراغ عمرت مادر

مدال عشق حیدر،تویی تمام هستی

یا فاطمه یازهرا، ذكر مدامم هستی

وای مادرم وای مادرم

تو رفتی و اشك من، روان شده بعد از تو

ببین  بهار خانه ،خزان شده بعد از تو

زداغ هجران تو ،علی ندارم آرام

شبانه گردد زائر، به قبر مخفی بی نام

مادر مادر از عالمی تو سری

شكسته بال و پری

به اذن الله

حسین حسین حسین


 



:: بازدید از این مطلب : 2842
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 1 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

تو آه می كشی و

گفت:هرنفسی كه بی بی می كشید ،از دهنش خون جاری می شد،

تو آه می كشی و  خون چكد ز پیروهنت

تو راه می روی و سرخ می شود حسنت

تو نان نمی پزی و سفره ی شبم خالی است

نه آب می خوری و آب می شود بدنت

بیت بعدی باید حقش ادابشه،امام زمان(عج)،بچه سیدا،منو ببخشید،علی می گه،گفت: فاطمه

بگیر پرده ،ببینم چه آمده به سرت

بلندتر شده این روزها نفس زدنت

مادر مادر

چگونه در به رُخم باز كرده ای تنها

كه غرق خون شده پا در مسیر آمدنت

تو گریه می كنی و من به سینه می كوبم

برای زخم دو چشمت ،برای زخم تنت

تیرخلاصی رو بزنم،بچه سیدا،امام زمان(عج)

 زگیسوان پریشان زینبم پیداست

كه مانده نقش غلافی به دست شانه زنت

مادرمادر،جوان نَ نَ،

بس سوخته باغ ما دگر سر نزنید

این خانه ی آتش زده را در نزنید

از ما كه گذشت مادری را دیگر

در خانه به پیش چشم دختر نزنید

مادر مادر،خدا مادراتونو براتون نگه داره،مگه شما داغ مادر دیدید این جوری گریه می كنید،دیدید یه خونه ای كه،اون خونه مادر از دست داده باشن،یا زهرا،قربون این آتیش  محبتی برم كه امام حسین علیه السلام به شما عنایت كردند،از درون می سوزی،آتیشش می بره كربلا،دیدید خونه ای كه مادر از دست داده،اگر اون خونه دختر و پسر داشته باشه،تا وارد خون بشه،جای خالی مادرش و ببینه،اون پسر كم میاره، از خونه می زنه بیرون،یه وقت ابی عبدالله وارد خونه شد،دید خانم زینب چادر مادرشو سر كرده، داره نماز می خونه،جای خالی مادرشو كه دید،كم آورد از خونه زد بیرون،اُمد تو شهر مدینه،اُمد تو كوچه های مدینه صدا زد،ای مردم نامرد مدینه راحت شدید حالا مادرمو كشتید،بذار معرفی كنم كیم،

حسینم این همه بر سینه آذرم نزنید

نمك به زخم دل، درد پرورم نزنید

در این مدینه همین جا سر مرا ببرید

اما غلاف تیغ به بازوی مادرم نزنید

حالا كه همچین حالی داری بذار برات بگم تو هم آتیش بگیری،یازهرا

یه وقت یه عده اراذل ریسمان به گردن علی انداختند،غیرتی ها كجا نشستند،باید ناله بزنی ،امام زمان میون شما داره گریه می كنه،علی رو دارن می كشن،میون این مردم مدینه كه وایستاده بودن تماشا می كردند،یه مرد یهودی بر علی و زهرا گریه كرد،ای وای ای وای،گفت: نه اون علی كه من می شناسم،این علی نیست، آخه اون علی در خیبرو از جا كند،من باورم نمیشه،ریسمان به گردنش انداختند،جلو خانمش دارن می زنن،یا زهرا،حقشو ادا می كنی بگم،ای وای ای وای،همین طوری كه دارن مولا رو می كشن،غیرتی ها،آخه مولا غیرت الله،یه وقت خانم خودشو كشوند رو زمین،كجا می بری علی مو ،صبر كن، مولا صبر كرد،سرشو پایین گرفت،نگاه نكرد فاطمه شو،یا زهرا،گفت:مولا جان سرتو بالا بگیر،نذار اهل مدینه به ما بخندند،مولای یا مولای،سرت رو بالا بگیر تو مرد خونه منی،تو مرد عالمی،گفت:فاطمه،غیرتم اجازه نمی ده،نمی تونم سرم رو بالا بگیرم،گفت:علی این دفعه رو به خاطر دل زهرا سرت رو بالا بگیر،یه بار دیگه ببینمت،آقا جیگرش آتیش گرفت،تا سرش رو گرفت بالا دید سینه و صورت زهرا خونیه،گفت:فاطمه جای پنجه ی كیه رو صورتت،در خونه ی فاطمه رو آتیش زدند،شعله اش كشید كربلا،یه وقت خیمه های حسین رو آتیش زدند،اموالشو به غارت بردند،یه وقت زینب اُمد، گفت حسین،حسین،مادرم وصیت كرده،زیر گلوتو ببوسم،حسین حسین،ای جا تو مدینه مادرو زدند،ریسمان  به گردن علی انداختند،بی حرمتی كردند،كربلا،خود آقایی كه صاحب حرمت بود،جلوی زن و بچه اش حرمت شو ریختند،اسباشونو نعل تازه زدند بر بدن حسین تازوندند،نیزه دارا اُمدند،یكی با شمشیر می زد،یكی با نیزه می زد،اونایی كه حربه نداشتند،دامناشونو پر سنگ كردند، به بدن حسین،

ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی

گویا غریب بودی و مادر نداشتی

هركی می خواد یه شب جمعه ای كربلا بره،این دستاتو بیار بالا،نشون بده ،بگو آقاجان این پیراهن مشكی آبرومه،آبروم نره،شب جمعه است شب زیارتی حسینه، دوست داری بین الحرمین باشی،جوری صدا بزن حسین رو كه صدات برسه بین الحرمین،تا گفتی حسین،آقا بگه جانم حسین،از سویدای دل صدا بزن حسین.



:: بازدید از این مطلب : 813
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 1 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

امروز امیرالمؤمنین علیه السلام با دل خوش رفت سمت مسجد،شاید فاطمه سلام الله علیها از خدا همین و می خواست،قدری حالش بهتر باشه،علی خیالش راحت بشه بره مسجد،نباشه جون دادن فاطمه سلام الله علیها رو ببینه،همچین كه علی رفت،بچه ها رم به بهانه ای از خونه بیرون كرد،خودش مونده و اسماء ،فرمود: توی این حجره می خوابم،ساعتی از حجره بیرون برو،اگر بعد از ساعتی اُمدی،دیدی این پارچه رو ،رو صورتم كشیدم،صدام زدی و جواب نشنیدی،بدون مهمون بابام شدم،این خادمه ی حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها،یار باوفای زهرا ،دل تو دلش نیست،تو حیاط خون هی دست رو دست می زنه،خدا نكنه امروز روز آخر عمر فاطمه سلام الله علیها باشه،اما دستوره باید اطاعت كنه،اُمد بیرون،بعد از ساعتی اُمد وارد حجره شد،دید یه ملحفه ی سفید،روی فاطمه سلام الله علیهااست،بادست رو سرش زد،اُمد آروم ملحفه رو كنار زد،خانومم،دید هیچ صدایی نمی آد،ای دختر پیغمبر،یا اُم الحسنین،جوابی نمی ده،صدای شیون اسماء بلند شد،اُمد داخل حیاط،یه وقت دید آقا زاده ها وارد خونه شدند،حسن و حسین ،اسماء مادرمون كجاست؟وارد حجره شدند،دیدن مادر رو به قبله خوابیده،ابی عبدالله سئوال كرد،فرمود:اسماء هیچ موقعی این وقت روز،مادر ما نمی خوابید،چی شده؟عرضه داشت، آقا زاده ها ،مادرتون خواب نیست،مادرتون از دنیا رفته،دیدن بچه ها دویدن خودشونو،رو بدن مادر انداختند،امام حسن علیه السلام رو سینه مادر اُفتاده،آی جوونا،حسینیا،ارباب بی كفن شما،یاد داده مادر داری رو،دیدن حسین علیه السلام راه شو كج كرد،اُمد پایین پای مادر،صورت كف پای مادر،گذاشت،هی صدا می زنه،مادر من حسینم،اگه جوابم و ندی دلم آب می شه،جوابش و می دونی كی داد، اون لحظه ای كه اون نانجیب رو سینه پسر نشسته بود،اینقدر ناله فاطمه سلام الله علیها رسا و شنیدنی بود حتی دشمن شنید،گفت:دیدم بدنش داره می لرزه،آه،امروز اگه این روضه خونده بشه،بله كه جا داره،مادر عاشوراست،امروز روز شهادت حضرت زهراست،گفتم:نانجیب چرا بدنت داره می لرزه؟گفت :هلال گوشه ی گودال زنی نبود،همچین كه خنجرو  رو گردن گذاشتم،دیدم صدای یه خانمی می آد،هی می گه:غریب مادر حسین،حسین،حسین، مادر دلنگرانه،امروز با اون مادر،با مادر دلنگرانت زمزمه كن،ای تشنه لب، سفارشی به امیرالمؤمنی فرمود:علی جان حواست به همه بچه ها باشه،اما حسین،حسین،نیمه شبها از خواب پا می شه،بچه ام تشنه است،هر شب یه ظرف آب بالا سرش می ذاشتم،از امشب دیگه كار زینب سلام الله علیها شروع می شه،ای تشنه لب ،حسین. عشق زینب،حسین،ای بی كفن حسین،بی پیروهن حسین،



:: بازدید از این مطلب : 622
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 1 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

آخرش دلم كباب شد

روسرم فلك خراب شد

فاطمه رفتی و حیدر

شده حیرون ،شده حیرون

پاشو دلبرت رسیده

كی به روت پارچه كشیده

پاشو چشمام شده زهرا

پر بارون، پر بارون

انگاری یه عمری خوابی

به علی بده جوابی

باوفا،حالا چرا

می خوای علی رو جا بذاری

بی كسم ،دلت می آد

 بری منو تنها بذاری

چه بلایی سرم اُمد

بچه های قد و نیم قد

همه بغض كرده نشستند

دور بستر ،دور بستر

هستیه رفته به بادم

بی تو دشمن شاد شادم

پاشو باز اشكامو پاك كن

جون حیدر، جون حیدر

منو از ریشه سوزوندی

جونم و رو لب رسوندی

پاشو باز، ای دل نواز

كارای خونه رو بگردون

آشنا ،محض خدا

دوباره دستاس و بچرخون

فاطمه یا فاطمه یا فاطمه



:: بازدید از این مطلب : 1881
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 1 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یکی از بچه های هیئت

علی نشسته كنار بستر،قربونش برم آقامُ ،خدا هیچ مردی رو به روز علی نندازه،بخدا من دو بیتی های پیوسته رو برات می خونم هر چی جلوتر می ریم ناله ات بیشتر می شه،

همین كه بهتری الحمدالله

جدا از بستری الحمدالله

همین كه در زدم دیدم دوباره

تو در پشت دری الحمدالله

این یكی دو روز آخر خودش در و باز كرد،گفت:بذار این عقده تو دل آقام نمونه،من و پشت در ببینه،جان حضرت زهرا بخیل نباشی ناله تو رها كن،

همین كه بهتری الحمدالله

جدا از بستری الحمدالله

همین كه در زدم دیدم دوباره

تو در پشت دری الحمدالله

انگار دنیارو بهم دادن

شنیدم یادی از دُردانه كردی

فاطمه من مسجد بودم اما مثل اینكه خبرایی تو خونه بوده،چه خبر؟پیداست!

شنیدم یادی از دُردانه كردی

و موی دخترت را شانه كردی

نگفتم استراحت كن عزیزم

شنیدم كارهای خانه كردی

كی گفت پاشی خونه رو جارو بزنی،الله اكبر،كنایه فهما

تو دیگر با حجابت خو گرفتی

حرفای شب شهادتی نیست،ها،حرفای دم بستر علی ه،

به چندین علت از من رو گرفتی

گمان كردی ندیم زیر چادر

چگونه دست بر پهلو گرفتی

صورت تو نشونم نمی دی،بازوت و نشونم نمی دی،سینه تو نشونم نمی دی،نمی تونی قد خم تو از علی پنهان كنی،

جواب حرف هایم شد همین نه

دیدی آدم كلی حرف می زنه،آخرش می گه همین

غریبه بودم اما این چنین نه

خیلی این عاطفیه

جواب حرف هایم شد همین نه

غریبه بودم اما این چنین نه

ببینم قصد رفتن كه نداری

نرو ،جان امیرالمؤمنین نه

فایده نداره،آروم نمی تونم بخونم،شب جمعه است،همین و بشنو یا علی

یه جوری گریه كن ، انگار امشب شب شهادته

شنیدم بسترت را جمع كردی

وبا سختی پرت را جمع كردی

شنیدم آب دادی به حسینت

حواس دخترت را جمع كردی

روضه بخونم برات،كانون توجه،تو خونه ی زهرا،زینبه،راه می رن تو خونه،همه نگاه به زینب می كنن،آخه پرستار زینبه،یه حرفی بزنم،بخدا شب جمعه ای یه،از درون دارم می سوزم،یه حرفی برات بزنم،نمی دونم چقدر می تونم این حرف و باز كنم،چقدر از من پذیرایی می كنی،با ناله ات،قربون این زینب برم،كه از چهار ساله گی پرستار شد،بگم،اما بمیرم براش،پرستار هركی شد باالاخره رفت،از هر كی پرستاری كرد،داغش به دلش موند،فقط امام سجاد زنده موند،اما هركی رو زینب پرستاری كرد،تنهاش گذاشت،از هر پرستاری یه خاطره تلخ تو ذهن زینب مونده،من یكی یكی جلو می رم،صبركن،بهت می گم،اون وقت،سه چهار ساله با مادر پرستاری رو یاد گرفت،می دونی پرستاری رو كی یاد گرفت،وقتی پیغمبر تو بستر اُفتاد،می دید مادرش هی دور باباش می چرخه،پرستاری می كنه،اما از این پرستاری یه خاطره تلخ تو ذهنش موند،یادش موند،تو اوج مصیبت پیغمبر،مادرش یه لبخند زد،بعدها فهمید این لبخند یه سرّی داشت،بعداًفهمید پیغمبر به بی بی این جوری وعده داد بود،دخترم گریه نكن،فراق بین منو تو خیلی طول نمی كشه،بعد از نود و پنج روز فهمید این خنده چی بوده،یه بار از مادر پرستاری كرد،از هرپرستاری من یه خاطره بگم،دلشو داری؟،شب جمعه است،چه خاطره ای بگم،دخترم بیا بشین باهات حرف دارم،عجب پرستاریه،دخترم این بقچه رو باز كن،این كفن اول مال منه،می دی بابات علی منو كفن كنه،ببین چه خاطره هایی،یه دونش آدم و می كشه،كفن دوم  مال بابات علی ه،می دی داداش حسنت بابا تو كفن كنه،كفن سوم،مال داداشت مجتبی است،باید بدی حسین،یه دفعه دید این بقچه داره جمع می شه،یه پیراهن و رو دست گرفته،آخ كربلا،شب جمعه است،كربلا، اینم یه خاطره، از یه پرستاریه دیگه برات خاطره بگم،مادره شم رفت،چند سال طول كشید از باباش پرستاری كرد،یه خاطره ام از بابا بگم،اون شب همه جمع بودن،صدا زد بچه های زهرا بمونن،بقیه برن،زینب یه طرف،اُم كلثوم یه طرف،حسین یه طرف امام حسن یه طرف،زینب یادش نمی ره،داداش عباس اُمد بره از اتاق بیرون،بابا صداش زد،بابا تو بمون پسرم،صدا زد بابا من كه بچه ی زهرا نیستم،بذار برم،خجالتم نده،زینب این خاطره رو یادش می ره مگه،خودش با چشم خودش دید،دست حسین و تو دست عباس گذاشت بابا،یه روزی می آد،حسینم و كربلا تنها می ذارن، حسین.. من نمی دونم هر خاطره ای رو برا زینب ورق می زنی،یه سرش كربلا و حسین ه،باباشم رفت، حالا شده پرستار برادراش، داداش بزرگتر هم رفت،با جگر پاره رفت،با بدن سوراخ سوراخ شده رفت،اما خدا رو شكر تو این یكی زینب خیلی ندید چه جوری رفت،اما همه اینها كنار،من می خوام یه پرستاری رو امشب بگم،خیلی ها رو كنار گذاشتم، روضه ،روضه آماری،به اصطلاح روضه خونها،یعنی می تونی آمار بدی ،دونه دونه جاهایی كه زینب پرستاری كرده،تنهایی وایستاده،اما من همه رو حذف می كنم،یه پرستاری دیگه ام كرد،اونم آخرش رفت،اما این یكی ، یه جور دیگه دل زینب وآتیش زد،اگه مادرش و پرستاری كرد،باباش بود،داداشاش بودن،اگه باباشو پرستاری كرد،دو تا داداشاش بودن،اگه گفتی كجا بریم،یه جایی كه بی برو برگرد،جواب بدن،اگه داداشاش و پرستاری كرد،هر كدوم به یه نوعی زینب و آروم كردن،اما از خرابه ی شام،برای دختر سه ساله سنگ تموم گذاشت،چرا؟هر جایی رقیه رو زدن ،خودشو انداخت رو این دختر،آی،آخه تو امانت حسینمی،شب آخرچیكار كرد،وای وای بگم كجا پرستاری كرد،بگم كجا،اون جایی كه دید دارن با چوب خیزران می زنن،هی جلو چشای رقیه رو گرفت،این بچه چیزی نبینه،اما وقتی سر بریده رو بغل كرد،اما این لبا چرا پاره است،حسین....

خرابه با تو بهتر از جنان است

دل پیرم به شوق تو جوان است

اگر خونی شده لب های خشكت

گمانم جای چوب خیزران است

حالا دستاتو بیار بالا سفره دار امشب حسین و زینب اند،شب توبه است،شب آمرزش گناهانه،كی بهتر از زهرا،كدوم سفره بهتر از سفره عزای بی بی،چه اسمی بهتر از نام حسین،دست تو بیار بالا،به زهرا و بچه های زهرا،به حسین زهرا،الهی العفو



:: بازدید از این مطلب : 686
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 1 ارديبهشت 1391 | نظرات ()